به نام تو ای عشق آفرین تنها
به نام تو ای عشق آفرین تنها
چندیست دلم تو را میخواهد ، صدایت میزنم
اما چه کنم جوابی نیست
شاید هم تو نمیخواهی ناله هایم را بشنوی
و یا دل مهربانت را آزرده ام …
خدایِ قلبم ، بی ریا دوستت دارم
الهی سیمای زرد و دلی سیاه دارم
دستانی ترک خورده و موهایی سفید و پاهایی ناتوان دارم
زیاد نیستم ، کمترینم ، حقیر و خرد ، فقیر و تنگدست
به هیچ جا پناهم نیست
میدانم که عجز و ناتوانی ام را میدانی
ولی دوست دارم بدانی چه بی چیزم و بی کس
تنها و غریب و آواره در بیابانی چون زمین
الهی به من درست دیدن ، درست شنیدن و درست حس کردن عنایت فرما!
به من صبر در مقابل ناگواریها و تحمل در برابر ناملایمات اطرافم مرحمت فرما!
الهی دلم را تنها نگذار!
او عاشقانه دوستت دارد
شاید گاهی عقل و هوس وجود خاک گرفته ام را فریب دهد
ولی دلم همیشه عاشق توست
وقتی نام تومی آید ، در بدترین احوالم
دلم سراسر اشک میشود و عشق
زیبا میشود و شانه بر گیسوی سیاهش میزند
و منتظر در مقابل پنجره ای که گلدانی از خوب
و هوایی از شهر مهتاب دارد می ایستد
و خیره بر آسمان انتظار تو را میکشد
الهی عاشقانه هایم به اندازه ی زیبایی تو نیست
به وجود مهربانت سوگند ، همین قدر میدانم
و زبانم بیش از این همراهیم نمیکند
تو خود بپذیر این ناچیز را
الهی من تمام و کمال میخواهمت
دوستت دارم
پناه دل بی پناهم باش
خودت را از من و لحظه هایم نگیر
دوستت دارم خدای دلم…