عشق نامه
11 آذر 1393
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو…من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم