نشد...
09 آبان 1393
نشد…
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد
تیر نامرد اگر یاور مشکم میشد…
میشد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد
حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود
سعی کردم بدنم را بکشانم که نشد
سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی
ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد
گفتم این لحظه ی آخر که در آغوش تو ام
لا اقل روی تو را سیر ببینم که نشد
هر دو دست و سر و چشمم به فدای سر تو
هرچه آمد به سرم نصف شما هم که نشد
بگو از من به رقیه که حلالم بکند
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
السلام علیک یا قمر منیر بنی هاشم یا ابا الفضل العباس (ع)